سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های یک ذهن دیوانه
هدف از به وجود آمدن این صفحه بی هدفی است فقط برای انسانهایی که حرف دل دارند و دوست دارند بگند 
قالب وبلاگ

 

شب های قبل کنکور بود
و 12 شب که می شد جن ها ظاهر می شدند و شروع به کوبیدن پنجره می کردند و من که تمام امید قبولیم کمک این جن ها بود !! پنجره رو با ترس باز می کردم و اونا یکی یکی می اومدند تو و هر کدوم یه سوغاتی می آورد
یکی کارت بازی و یکی دیگه هم چند سیگار از جیب باباش.
خلاصه ده پونزده تایی طوری که صدامون به زلزله نرسه شروع می کردیم به کارت بازی و وراجی و غیبت مردم تا ساعت پنج و شش صبح که خورشید می خواست بیاد بیرون جنا از همون پنجره ناپدید می شدن.

یک روز رفتم خونه خاله تا عصر اونجا موندم تا برگشتم دیدم زلزله با جوش کار افتادن به جون پنجره دارن نرده می ذارن روش.بدو بدو دویدم و گفتم که مادر بزرگ داری چیکار می کنی حیف پنجره!!!! که چشمتون روز بد نبینه شروع کرد که پدر س..توله.. آشغال فکر کردی نمی دونم این چند ماه داری با اون رفیقای توله س.. پدر ... تو اطاق چیکار می کنی؟
جوش بده آقا جوش بده .و من مثل کره خر یتیم دست از پا درازتر رفتم خونه و جن های نازنین از اون شب آواره ی کوچه و خیابون شدند و من بد بخت دانشگاه فردوسی قبول شدم و این فاجعه رو از چشم مادر بزرگ می بینم که اگه اون روز اون کار رو نمی کرد من هم مثل بقیه جن ها الان یه مرد موفق بودم!!

پ.ن.مادر بزرگ عزیز به خاطر همه ی کارات دستتو می بوسم .و تصور اینکه یه روزی تو 
رو نخواهم دید حلقه حلقه چشمام ابر می شن و می بارن. دوستت دارم زلزله ی دوست داشتنی.فدای سرت که موفق و پول دار نشدم عوضش الان هم کلی رفیق جن دارم که عاشقشون هستم


نویسنده و مولف : حمید طالبی

 


[ چهارشنبه 93/4/18 ] [ 12:33 صبح ] [ siavash.kameli.rahimi ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تراوشات یک ذهن پاک دیوانه ی دیوانه
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 12022